پولاریس



بسیاری از آدم ها تا زمانی فرصت بودن در زندگیشان را به شما میدهند که به  همانگونه که آنها میخواهند حرف بزنید و رفتار کنید آنها بازیگرانی حرفه ای را میخواهند که با اجرا کردن فیلمنامه ای که  مدت ها پیش آنها در گوشه ای  از ذهن خود چیده اند را با قیمت ماندگاری در زندگیشان به خوبی اجرا کنید

اگر به گونه ای که آنها میخواهند نباشید همچون فردی میشوید که رویای بازیگری رادر سر  دارد ولیکن خالی از هرگونه استعدادی در رابطه با آن است

 اگر میخواهید همچین افرادی را شناسایی کنید  کافی است تا کمی در قالب شخصیت خودشان زندگی کنید آنها بسیاری از زشتی  های کردار و رفتارشان را نخواهند دید تا زمانی که همچون آینه ای آنها در خود انعکاس دهید

بعد از آن به گونه شما را سرزنش و ترک میکنند که گویی هیچوقت نقشی در لحظات و زندگی آنها نداشته ایید

 

 

 

 

 


 

 

کوچیکتر که بودم افکار و باور های زیادی داشتم که فکر کردن به هرکدومشون یک لبخند روی لبم میاره یک سری افکار که در کنار خنده دار بودنشون حس تازگی  رو دارن و با فکرکردن بهشون میشه از بدی هایی که قلب آدما و کره ی زمین رو فراگرفته دور شد

یادمه که وقتی تو حیاط داشتم دوچرخه سواری میکردم همینطور سرم رو به بالا بود به ماه نگاه میکردم که در کل مسیر هم قدمم شده بود و با من حرکت میکرد بارها مسافت حیاط رو ازدوباره طی کردم فقط برای اینکه باوفا بودن ماه بهم ثابت بشه اینکه من هر طرفی برم اونم بره یهو خودم رو انداختم روی زمین و همینطور به ماه خیره شدم

مدت زیادی بهش خیره بودم میخواستم ببینم کسی که در تک تک قدم هام حضور داشته وقتی که ببینه من افتادم روی زمین چیکار میکنه آیا نگرانم میشه یا اونم مثل من در آغوش زمین سقوط میکنه؟

مدت زیادی به کارم ادامه دادم اما بازم  هیچ اتفاقی نیفتاد و از دوباره از روی زمین بلند شدم و شروع کردم به دوچرخه سواری کردن و از دوباره به ماه خیره شدم بازم داشت دنبالم میکرد 

بهش گفتم که چرا وقتی من خوردم زمین تو کاری نکردی و ایستادم گفتم تا با من دوست نشی و معذرت خواهی نکنی من حرکت نمی کنم یهو دختر عموم  فاطمه اومد با دوچرخه اش و بهش راجب ماه گفتم راجب اینکه کلی باهم قدم زدیم فاطمه به چشمام خیره شدو گفت هههه اون که دوست منه نگاه کن و شروع کرد به دوچرخه سواری میگفت ببین چقدر تند تند دنبالم میکنه

من گفتم اون که ثابته و هیچ حرکتی نمی کنه بخاطر اینکه دوست تونیست و سوار دوچرخه ام شدم و شروع به حرکت کردم و گفتم ببین داره منو دنبال میکنه و کلی این بحث ها ادامه داشت 

من ماه رو برای خودم میخواستم خود خودم هرچند که بازم به این فکر میکردم که اون وقتی من افتادم نگران نشده و هیچ حرفی نزده دلخور میشدم اما برای اینکه مال من باشه و از دستش ندم بازم دوجرخه سواری میکردم چون تنها راهی بود که میتونستم وجودشو همراه خودم حس کنم

چند شب بعد به این فکر کردم  که شاید نگرانم شده شایدم خواسته خودشو مثل من بندازه در آغوش زمین اما من به این فکر نکرده بودم که سقوط ماه یعنی مرگ زمین

از اون موقع به بعد هیچ کینه ای نسبت به ماه نداشتم هنوزم عاشقشم مثل چکوری که تاپایان زندگیش به سمت ماه پرواز میکنه

شاید برای من و خیلی های دیگه این یه پایانی برای پایان زندگی اون باشه اما برای چکوری آغازی برای در آغوش کشیدن ماه

 

 

 

 

 

 

 


بسیاری از آدم ها تا زمانی فرصت بودن در زندگیشان را به شما میدهند که به  همانگونه که آنها میخواهند حرف بزنید و رفتار کنید آنها بازیگرانی حرفه ای را میخواهند که با اجرا کردن فیلمنامه ای که  مدت ها پیش آنها در گوشه ای  از ذهن خود چیده اند را با قیمت ماندگاری در زندگیشان به خوبی اجرا کنید

اگر به گونه ای که آنها میخواهند نباشید همچون فردی میشوید که رویای بازیگری رادر سر  دارد ولیکن خالی از هرگونه استعدادی در رابطه با آن است

این گونه افراد خود را به عنوان فردی کاملا واقعی و بدون تناقض می شناسند اما افرادی را که همانند خودشان هستند را دارای تناقض و معیوب میدانند

 اگر میخواهید همچین افرادی را شناسایی کنید  کافی است تا کمی در قالب شخصیت خودشان زندگی کنید آنها بسیاری از زشتی  های کردار و رفتارشان را نخواهند دید تا زمانی که همچون آینه ای آنها را در خود انعکاس دهید

بعد از آن به گونه شما را سرزنش و ترک میکنند که گویی هیچوقت نقشی در لحظات و زندگی آنها نداشته ایید

 

 

 

 

 


 

یکی از خوبی های این دوران اینکه باعث شد بعد از مدت ها بخوام یک نگاهی به قفسه کتابام بندازم و کتابایی رو که خیلی وقته حتی بهشون نگاه هم نکردم بخونم

کتاب سوفی ،کیمیاگر و خاطره همیشه جز کتاب های مورد علاقه ی بنده بودن که هیچکدوم رو به پایان نرسوندم!!!!

بعد از مدت ها کتاب سوفی رو از دوباره شروع کردم به خوندن و سعی کردم یه عکس خوشگل بگیرم (همینطور که در عکس مشاهده میکنید )اما مثل اینکه در این امر چندان موفق هم نبودم اما خب(هرکی مشکل داره میتونه جمع کنه از ایران بره)

و یکی دیگه از کتاب هایی که همیشه تعریفش رو شنیدم کتاب کیمیاگر بوده که بخاطر کرونا نتونستم برم و بخرمش اما به محض پایان این دوران حتما اولین کاری که میکنم اینکه به کتابخونه میرم و میخرمش!

البته چندان هم کم نیوردم و شروع کردم به گوش دادن فایل های صوتیش و تصمیم گرفتم تمام حس های بد نسبت به صدام رو کنار بزارم و اون قسمتی رو که ازش خوشم میاد رو ضبط بکنم!

برای گوش دادن کلیک کنید

 

اما چالش میخوام یه چالش را بندازم و از شما هم بخوام که کتاب هایی رو که خیلی وقته نخوندید رو بخونید  و از قسمتی که دوست دارید صداتون رو ضبط کنیدlaugh

و همه دنبال کننده های وب به این چالش دعوت هستندwink

 

 

 


 

خلوت ترین جایی که میتونستم تو خونه مادربزرگم پیدا کنم انباری بود اونقدر ساکت بود که میشد برای ساعت ها بدون نگرانی به صدای افکارت گوش کنی 

این روزا خیلی احساس تنهایی داشتم از همه دور شده بودم فکر میکردم  که شاید برگشتن به وبلاگ میتونه یکم دلگرم کننده باشه اما اینطوری نبود!

هی فکر میکردم  به اینکه چیشد که ما آدما با هفت میلیارد جمعیت تنها ترینیم به اینکه چطوری این فاصله ها بین همه مون ایجاد شده همه ی ما آدما در اوج نزدیکی بهم دور ترینیم این فاصله از فاصله ای که دیوار های سنگی به بهانه ی کرونا ایجاد کردن هم بیشتره !

فرض کن 7میلیاردنفر! اگه یه قصرم داشته باشی بازم نمی تونی  همه شونو دعوت کنی.

پس چرا!چرا خونه ی قلب ما هیچ همنشینی نداره!

حتی اگر داشته، ما خودمون دورش کردیم دستشو گرفتیم و گفتیم از اینجا گمشو بیرون!

همیشه بخاطر آدمای دیگه در حق کسی که دوستمون داره جفا میکنیم و وقتی که اون آدم رفت بخاطرش همه رو از زندگی مون بیرون میکنیم!!!!!

خیلی عجیبه

من دیگه به این جمله که آدما موجوداتی اجتماعی هستن باورندارم یا اینطور نیستن یا خیلی وقته  که  دیگه خیلی از ماها آدم نیستیم!

 

 

 

 

 

 

 

 


 

یکی از خوبی های این دوران اینکه باعث شد بعد از مدت ها بخوام یک نگاهی به قفسه کتابام بندازم و کتابایی رو که خیلی وقته حتی بهشون نگاه هم نکردم بخونم

کتاب سوفی ،کیمیاگر و خاطره همیشه جز کتاب های مورد علاقه ی بنده بودن که هیچکدوم رو به پایان نرسوندم!!!!

بعد از مدت ها کتاب سوفی رو از دوباره شروع کردم به خوندن و سعی کردم یه عکس خوشگل بگیرم (همینطور که در عکس مشاهده میکنید )اما مثل اینکه در این امر چندان موفق هم نبودم اما خب(هرکی مشکل داره میتونه جمع کنه از ایران بره)

و یکی دیگه از کتاب هایی که همیشه تعریفش رو شنیدم کتاب کیمیاگر بوده که بخاطر کرونا نتونستم برم و بخرمش اما به محض پایان این دوران حتما اولین کاری که میکنم اینکه به کتابخونه میرم و میخرمش!

البته چندان هم کم نیوردم و شروع کردم به گوش دادن فایل های صوتیش و تصمیم گرفتم تمام حس های بد نسبت به صدام رو کنار بزارم و اون قسمتی رو که ازش خوشم میاد رو ضبط بکنم!

برای گوش دادن کلیک کنید

 

 

 

 

 


    

 

بیست سال دیگه تقریبا 36 سالمه شاید تونستم مستقل بشم و یه خونه ی جدا از والدینم برای خودم بگیرم  خونه ای که دیواراش آبی و زردن و  پر از گل و گیاهِ

هنوزم دوستای قدیمیم کنارمن حتی شاید بیشتر از قبلاً

شاید احساس بدی دارم بخاطر اینکه دارم به کهنسالی نزدیک و نزدیک تر میشم و هر روز توی آینه به چندتا تار موهای سفیدم خیره میشم

اما خب دوستش دارم  اون سن و اون موقعیت رو دوست دارم  چون به نظرم بزرگ شدن در کنار هیجان انگیز بودن یا شایدم ترسناک بودن یه استراتژی بزرگه 

بزرگ یا پیر شدن از دیدگاه آدم های مختلف متفاوته 

مثلا من قبلا باور داشتم آدما بزرگ شدن و گذر زمان رو برای این دوست دارن که فراموش کنن چیزی که بودن رو و به یاد بیارن چیزی که میخوان باشن 

از نظر من بزرگ شدن یه راه میانبر بود برای کسایی که از موقعیتی که دارن خسته شدن اونا میخواستن بزرگ بشن که فراموش کنن چون اون لحظه فراموش کردن رو بیشتر از هرچیز دیگه ای دوست دارن.

دیروز وقتی داشتم یه فیلمی رو می دیدم که در رابطه با زندگی یک زن میانسال بود به درک بهتری در رابطه با اون سن رسیدم یکی از دیالوگ های مورد علاقم از اون فیلم این بود که میگفت یه چیزی داره اتفاق میفته همونطوری که داری از حقیقت  فرار میکنی داری دوباره اون رو بررسیش میکنی میل به ابدیت توهم داشتن جوانی اَبدی درسته همه ی ما میخوایم از خودمون فرار کنیم از چشم انداز مرگمون 

بارها و بارها این دیالوگ رو با خودم تکرار کردم 

و بارها و بارها به خودم حق زندگی کردن در اون سن رو دادم

به خودم قول دادم هیچوقت  با افزایش سنم زیر بار حرفای بقیه  زندگی کردن رو از خودم منع نکنم.

+ای کاش میشد به خود گذشتمم نامه بنویسم  و حرفاشو بشنوم

ممنونم از محمدرضا نویسنده ی وبلاگ آسمانم برای دعوت به این چالش 

و همه ی کسایی که این مطلب رو خوندن و در این چالش هنوز شرکت نکردن رو دعوت میکنم :))

 

 

 

 

 


درود امیدوارم که حال دلتون خوب باشه

بعد از مدت ها سعی کردم که شعر بخونم و از اونجایی که شاعر مورد علاقه ی من فروغ فرخزاده برای همین تصمیم گرفتم که شعر تولدی دیگر از فروغ فرخزاد رو بخونم امیدوارم که شماهم از این شعر لذت ببرید :))


آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها